این تقدیر بی رحمه با قلبم ..
دلم باور نکرد ........
ﺧﺪﺍﯾـــــــــــــــﺎ !!!
ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﯿﭽﮏ ﭘﯿﭽﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻢ
ﭘﯿﭽﯿﺪﺳﺖ ....
ﭼـــــــــﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ...
ﺩﺳﺘﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﺒﺮﻡ ...
ﻭﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...
ﮐﻪ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﻏــــــــــــــﺮﻭﺭ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ
ﺍﻓﺘﺪ ...
ﻃﻠﺒﮑﺎﺭﻧﯿﺴﺘﻢ .....
ﻓﻘﻂ ﻣﺸﺘﺎﻗـــــــــــــﻢ ﺑﺪﺍﻧﻢ
ﺁﺧﺮ ﻗﺼــــــــــــــﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﺎﻣﻦ؟؟
میخوام برم به یکی زنگ بزنم در مورد مشکلم بگم .. ولی می ترسم .. از قضاوتش .. از اینکه چی قراره جوابمو بده .. از اینکه سرزنشم کنه .. نصیحت کنه ..
من یه راه حل درست میخوام .. ای خدا .. چرا همه چی میپیچه به هم ؟
چرا درست نمیشه .. من باید چکنم ؟
گیج و منگم .. حتی اهنگی که پلی میشه نمیدونم چی میخونه .. خدایا :(
خودت درستش کن .. کمکم کن بسپرم به خودت ..
همش منتظرم .. تو نت میخ کوب نشستم ..
وقتی فکرشو میکنم که اون بی خیال و راحت داره زندگی شو میکنه و من اینجوری در عذابم .. خدایا :(
نمیدونم باید چیکار کنم .. فقط ازت جواب میخوام ..........
وقتی که حتی اهنگای غمگین هم نمیتونه غمی که تو دلتو رو توصیف کنن الانه ...
یعنی قراره چی به سرم بیاد ؟
دلم میخواد زار بزنم اینقدر حالم بده .. حیف که باید خونسرد باشم .. :(
خیلی حالم بده .. از درون دارم میسوزم ..
خدایا ....چکنم ؟ :((
کاش میشد یه چند روزی زندگی رو استوپ کنم .. دیگه نمیتونم ادامه بدم :(
از این بدترم میشد؟؟ طرح دیشبی رو نپسندید گفت باید حرفه ای تر باشه !
منو باش با چه ذوق و شوقی طرحو ایمیل کردم .. حالا باز باید بشینم یه طرح دیگه درست کنم :(
امروز کلاس قدم خوب بود .. با اینکه همش فکرم درگیر بود .. و قبلش یکی مزاحمم شده بود که تا سر حده مرگ رفتم این قدر ترسیدم ..!
این دفعه مزاحمش با کلاس بود با سمند بود :D
امروز فقط روسری سر کرده بودم با عینک افتابی .. انگار خیلی عوض شده بودم و مزاحمم واسه همین سیریش بود .. راهنمامم میگفت امروز فرق کردی قشنگ تر شدی :D
چکنیم دیگه کشته مرده زیاد داریم :D
سپردن به خدا واسم سخته .. این یعنی ایمانم ضعیفه .. خودم میدونم ولی نمیدونم باید چیکار کنم ..
دلم نمیخواد از روی ترس همه چی رو بسپرم بهش .. دلم توکل و اعتماد واقعی میخواد ..
هنوز ته دلم حس گناه رو دارم ..
خیلی خوشحالم که فردا صبح خونه نیستم .. و خیلی خوشحالم که قالبو درست کردم و منتظر نمیمونم ..
حالم از صبح و دیروز خیلی بهتره ..
خدا رو شکر ..
دیگه عصر از شدت حال بدی رو اورده بودم به ترک 14 البوم حباب !
یه خورده اروم شدم .. کاش این ارامش همیشگی بود ..
یه خورده نگرانم .. سرم داره می پوکه ولی نمیدونم چجوری شد نشستم یه قالبو اماده کردم !!
البته ساده س ولی خب از هیچی بهتره ..
فردا میخوام برم کلاس قدم .. از الان نگران قضاوت مامانم ..
هی کنترلم میکنه و احساس گناه میده بهم ..
کاش روزای خوب منم زود برسه ..
حالم خیلی بده .. خیلی .. نیاز دارم با یکی حرف بزنم ..
یکی که نگه این حرفا رو نزن .. یکی که فقط گوش کنه .. یکی که سرزنش نکنه .. نگه این مشکلا تقصیر توئه ..
یکی که یه راه حل بده .. یکی که درکم کنه :(
چه غلطی کردم ادای ادمای شجاعو در اوردم و رفتم بهش پیام دادم :(
حالم بده .. چی میشه اخرش یعنی ؟
میترسم دلم رسوایی به بار بیاره .. چی کار کنم :(
داغونم .. در حد مرگ ناراحتم .. حالم بده .. کاش میتونستم خودمو راحت کنم ........
گریه کردم اروم نشدم .. چیکار کنم ؟ :(
یعنی باورم نمیشه .. باور نمیکنم کارای دلمو ..
به خود خدا تا دو ساعت پیش داشت قانع میشد .. عقلم داشت باهاش حرف میزد .. بهش منطقی می گفت در مورد اون ..همه چی داشت خوب پیش می رفت ولی یهووی به هم ریخت ..
ای خدا.. خسته شدم :(
کاش دلم از سنگ بود .. کاش :((