نمیدونی چرا زندم .. نمیدونم چرا هستم ..

گاهی زندگی مثل اون ادم خسته ایه که از دور یه نجات می بینه .. یه ماشین که داره نزدیک میشه .. بعد دلش اروم میشه .. دلش خوش میشه به همون ماشینی که قراره بیاد برسوندش .. بعد منتظر می مونه .. وایمیسه تا برسه .. یهو به خودش میاد میبینه چند ساعته وایساده ولی خبری از اون ماشین نشد.. اون ماشین تغییر مسیر داده رو رفته یه طرف دیگه .. اون وقته که می فهمه نباید به هرکی از دور میرسه دل خوش کنه .. دیگه می ترسه دلش به چیزی گرم باشه .. همش ترس داره .. ترس از دست دادن :(