یه وقتایی یه چیزایی عادی میشه واسه مون که خیلی دردناکه ..مثل همینکه چای نذری میدن و ما خیلی راحت مثل بقیه عادم ها (!) لیوان یه بار مصرفشو میندازیم توو خیابون ! امشب بعد از روضه از بیرون حسینیه , چای دادن .. ما هم تو خیابون همون طور که می رفتیم نوش جان کردیم ! یهووی دیدم همراهم داره لیوان یه بار مصرفشو میندازه توو پیاده رو. جا خوردم بلند گفتم نندااااااااااازششششششش !!! اونم از همه جا بی خبر گفت چی شده ؟!!! گفتم چرا میندازی تو خیابون ؟! مگه رفتگرها یاران یزیدن؟!گفت یعنی دستمون بگیریم ؟! گفتم اره چه اشکالی داره ؟ حالا باز همراه من خوب بود تو پیاده رو مینداخت ! بقیه خیلی راحت و ریلکس میندازن تو خیابون .. انگار نه انگار ! خلاصه دو تا لیوان یه بار مصرف خودم و همراهمو تا خونه دستم داشتم تا رسیدیم خونه و انداختم تو سطل زباله خونه !
واسه همین چیزاس که نمیخوام برم روضه ! دیدن این چیزا عذابم میده . و نمیتونم بی تفاوت باشم . به قول احسان علیخانی بی تفاوت باشی نامردی !
اینا رو گفتم تا بگم :کاش قبل از شور حسینی یکم شعور حسینی داشته باشیم .. اولیش هم خودم ! همین.
+حس میکنم این درد کشیدنه نشونه یه وظیفه س که به من محول شده و باید انجامش بدم .. قبلا" میخواستم فرار کنم چون دردم میومد . ولی فایده نداره .. باید شروع کنم و میدونم مانع زیادی تو مسیر راهمه . ولی همین قدر میدونم که من تنها نیستم !