فردا روز خیلی مهمیه .. ظهرش که یه اتفاق می افته که من متاسفانه نیستم !و از این بابت خیلی ناراحتم .. و غروبش هم یکی از دوستای صمیمیم متاهل میشه .. همیشه فکر میکردم من و مریم عمرا" بتونیم ازدواج کنیم مگه اینکه یکی شبیه خودمون باشه .. چون همه دخترا دنبال جدیدترین لباسا و طلاها و .. هستن من و مریم دنبال اینکه فلان برنامه چرا خطا میده :| یا چیکار کنیم معدلمون رو بالا ببریم :| یا جدیدترین ویندوز چیه نصب کنیم !! خلاصه دنیامون با دنیای خیلی از دخترای امروزی فرق داشت و داره ..همیشه به بچه ها به شوخی میگفتیم ما با کتابهامون ازدواج کردیم یا در دانشگاهها رو دخیل بستیم و میخوایم درس بخونیم .. ولی اون بالاخره همراهشو پیدایید وفردا عقد میکنه .. به قول پژمان "همیشه معتقدم پشت هر ازدواجى یه غم عجیبى وجود داره." ولی به هرحال شتریه که در خونه همه میخوابه !! براش خیلی خوشحالم .. امیدوارم خوشبخت بشه.