گاه نوشت های یک مهندس کامی

آیا مسئولیت پذیری برای پدر و مادرها تعریف نشده؟

تو انجمن امیدواری یه موضوعی رو مطرح کردم که چند وقتیه شده دغدغه ی ذهنیم ! و دیدم استقبال خوبی شده.. قضیه از اونجا شروع میشه که در پی ریشه یابی مسائلم رسیدم به سخنرانی دکتر هولاکویی.. اون قسمتش که درمورد کودک درون بود رو شنیدم که به کل تصور من رو راجع به بچه داری و نگهداری از بچه عوض کرد.. 

سلام به همه ی امیدواری های عزیز.
یه موضوعی چند وقته ذهنمو به خودش مشغول کرده , گفتم که تاپیک باز کنم تا از نظر شما دوستان هم با خبر بشم.
من چند وقت قبل یه سخنرانی گوش میدادم از اقای "فرهنگ هولاکویی" درمورد "کودک درون".خلاصه حرفاشون این بود که بسیاری از خلاهایی که ما در دوران بزرگسالی داریم و حتی بسیاری از مشکلات روانی بزرگسالی ناشی از 5-7 سال اول زندگیه..یعنی همه ی وجودِ یه ادم در اون چند سال اول شکل میگیره.مثلا" یه جایی نوشته بود از نقل ایشون که پدرو مادر باید روزی یه بار به بچه ش بگه معذرت میخوام,اشتباه کردم!!تا بچه بدونه اشتباه کردن جزئی از ادمِ  و کمال گرا بار نیاد!یا اینکه باید کارهایی انجام بده تا اعتماد به نفس رو تو بچه افزایش بده. 
این چیزها رو که شنیدم و دیدم تو فکر فرو رفتم اینکه اون چیزی که من دور وربرم میبینم خیلی فرق داره با اون چیزی که اقای هولاکویی گفتن.مثلا" چیزی که همه ی ما میبینیم اینه که یه پدرو مادر اونقدری که باید برا بچه ش و تغذیه روحیش وقت نمیذارن!اینجوری که جا افتاده اینه که پدرو مادر تصمیم میگیرن بچه بیارن و بعدش فکر میکنن اگه نیازهای مادی بچه رفع بشه دیگه تمومه و خیلی به خودشون افتخار میکنن که بهشت زیر پاشونه واصلا" به این فکر نمیکنن که این بچه هر چیزی رو که یاد میگیره از اوناس.و این بچه مثل گیاهی که نیاز به مراقبت و توجه داره باید تغذیه ی روحی بشه! بعدم از بچه ها توقع احترام و محبت دارن و توقع دارن بچه ها همونی بشن که اونا میخوان! اکثرا" بچه دار شدن رو مثل یه اتفاقی میدونن که باید بیافته.و همیشه این چرا تو ذهنمنه که چرا تربیت بچه بین پدر و مادرها اینقدر سهل انگارانه بر خورد میشه؟ یعنی اینقدر نمدونن که سرونوشت یه انساس رو گرفتن دستشون و هر سهل انگاری ای منجر به نابود شدن اینده اون ادم میشه؟
یه جای دیگه خوندمن نوشته بود تربیت بچه از 20 سال قبل از تولدش شروع میشه! یعنی از زمانی که پدرومادرش کودک یا نوجون هستن از اون زمان شکلی که گرفتن باعث میشه همون شکل رو بچه شون هم بگیره.
خلاصه میخوام نظر شما دوستان رو هم در این مورد جویا بشم وموافقان و مخالفان نظرشون رو بگن.

در این راستا خیلی از اعضا اومدن و نظرشون رو گفتن.از بین اونها نظرات خانم "نازنین" که سمت مشاور انجمن رو دارن واسم جالب بود :

دوستان این عکسی که درمقابل می بینید عکس بچه ای است که من وخواهرم ترسیم کرده ایم بدون اینکه ازذهنیت هم درمورد کشیدن عکس کودک آگاه باشیم.همانطور که ملاحظه می کنید یکی از ماعکس یه پسرراکشیده ودیگری عکس یک دختررا وهرکدام نیز به صورت خیلی متفاوت درکشیدن اندام و...عمل کرده ایم .
این تمرین درواقع نشان می دهد که پدرومادرهرکدام آنچه راکه ازتربیت یک کودک درذهن خوددارند عمل می کنند بدون اینکه توجه کنند باهماهنگی هم کودکی را پرورش دهند،مثلا اگر من وخواهر تصمیم می گرفتیم که باهماهنگی هم کودکی راترسیم کنیم باهم هماهنگ می شدیم که اولاً نقاشی یک کودک را دختر بکشیم یاپسر بعد نحوه کشیدن اندام ولباسش راهماهنگ می شدیم .به طورخلاصه بگویم اگر پدرومادر باهم درتربیت یک کودک هماهنگ عمل نکنند یک شخصیت دوگانه یاچندگانه دربچه به وجود می آورند که این بچه قطعا درهنگام بزرگسالی روانی ناآرام خواهد داشت همان چیزی که کاملا مشاهده می کنیم.

کاملش--> آیا مسئولیت پذیری برای پدر و مادرها تعریف نشده ؟؟

خوبه که این طرز فکرو دارم ولی بدیش اینه که جایی زندگی میکنم این افکار ارزشی نداره ! و به جای پذیرش رد میکنن!

۰۶ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mohadeseh

داستان پروژه نوشتن ما !

داستان پروژه نوشتن ما هم شده مثل این جمله فروغ فرخ زاد:
آری , آغاز "کد زدن" است..گرچه پایان "پروژه" ناپیداست.. من به پایان ,دگر, نیندیشم که همین "کد زدن" زیباست !!
اصلا" معلوم نیس کجاییم , کجا میخوایم بریم!

۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mohadeseh

.

یعین از شنبه تا الان هر روز یه اتفاق استرس زا! در حده دیوونه کننده افتاده که واقعا" کم اوردم.. ممکنه روند زندگیم یه تغییر اساسی کنه شایدم نه!همه چیز تو این ده روز معلوم میشه..

۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mohadeseh

چی بگم خخخخ

دوباره فکرهای عجیب و غریب زد به سرم و دوباره یکی پیدا شد که ..

500 تومن پول یه آمپولی که مامان من هفته ای یبار باید بزنه تو پاش
 و شاید داروی یک روز یه آذم سرطانی

وقتی بیماری پول میدی تا فقط برگردی به چیزی که بودی

 اما نمیدونم چرا پول نمیدیم که بهتر بشیم
از اینکه هستیم

۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mohadeseh

سبز آبی و قهوه های!

هیچ وقت فکرشو نمیکردم ترکیب سبزآبی و قهوه ای اینقدر قشنگ بشه تا اینکه این ست رو تو شیکسون دیدم..

حیف این رنگشو تموم کرده بودن..خیلی میخوامش..

۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mohadeseh

تطابق گذشته با حال..

یه مسابقه عکاسی گذاشته بود دی جی کالا که حال ندارم زیاد توضیح بدم فقط منظورش تطابق گذشته با حال بود.. ما هم رفتیم یه عکس از زیارتمون گرفتیم با عکسی که تو نت پیدا کرده بودم و مال سال 1352 بود کنار هم گذاشتم ویه عکس شیک و مجلسی اماده کردم ولی .. افسوس که اینستای بی ادب و سوسول عکسو نمیفرستاد! ماهم منصرف شدیم و عکس که به اون زیبایی درست کردم داره رو دسک تاپ خاک میخوره.میخواستم shift+del روش پیاده کنم که گفتم اقلآ" اینجا بذارمش.باشد که کمی کمرم راست شودمردد

۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mohadeseh

داستان سفر..

اینجا گردنه حیرانِ..واقع در اردبیل..یه جای با صفا و دیدنی پر از تپه های پوشیده از جنگل های خودرو..اولین جایی که رسیدیم اینجا بود..پنج شنبه شب رسیدیم, ولی این همه زیبایی رو صبح دیدیم!

اش دوغ محلی و خیلی خوشمزه اردبیل: (همون طور که میبیند اخراش بود که یادم افتاد ازش عکس بگیرمBig Grin)

صبح جمعه هم پس از صرف سرشیرِمحلی رفتیم به سمت سرعین..اب و هوا عالی.. من مردی رو دیدیم اونجا که یه پیراهن روشم یه جلیقه کاموایی و روشم یه کت پوشیده بود!!! حالا اینجا ما یه تیشرت میپوشیم در این حد که از گرما نمیریم !!!من که از سرما میلرزیدم! مثل زمستون..خیلی خوش به حالشون..سرعین ابِ گرمش معروفه..اب گرمی که از کوه اتشفشان (فک کنم) سبلان میادش..که خاصیت درمانی هم داره.. بعد از اب گرم تنی(!) حرکت کردیم به مقصد بعدی یعنی کجا؟؟؟؟؟؟؟ مشهد!!! یعنی ما قصد داشتیم این فاصله رو تا این فاصله رو بپیماییم!مسافتی نزدیک به 2000 کیلومتر!

ما جمعه 26 تیر ,ظهر حرکت کردیم به سمت مشهدو شنبه غروب رسیدیم مشهد.عکسهایی که از شب عید فطر درمشهد:

۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mohadeseh

دیدی که چگونه غلط املایی ..

داشتم عکس تکونی میکردم گفتم اینو بذارم و بپاکم.. مال چند وقت پیشه که یه سوالی رو تو سایت استک اورفلو مطرح کردم و اینجوری ازم غلط املایی گرفتن!

سمت چپی چیزیه که من نوشتم و سمت راستی چیزیه که اوشون واسم تصحیح کردن! اینجاس که باید بگم محدثه که غلط املایی میگرفتی همه عمر..دیدی که چگونه استک تو را بگرفت؟؟

۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mohadeseh

new style..

استایل جدید اقای یگانه.. خیلی هم عالی..خیلی هم بهش میاد..خیلی هم صورتشو مردونه تر کرده..تبریک به من تبریک به تو تبریک به همهفریاد!

۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mohadeseh

خاطرات سفر_قسمت اخر

غروب یکشنبه رسیدیم گنبد کاووس ,زادگاه محسن یگانه! ,یه شهر کوچیک تو استان گلستان.داییم میخواستن برنج شمالی بخرن.پس رفتیم به یکی ازفروشگاه های گنبد .پس از خرید برنج ها حرکت کردیم به سمتِ ساری.همون اوایل خروجمون از گنبد ساعت حول و حوش 9, بارون ریزی شروع به باریدن کرد.هرچی دورتر میشدیم از گنبد شدت بارون هم زیادتر میشد.هوا سردتر شده بود و ما همچنان میخواستیم دوشنبه صبح کرج باشیم!منم که عاشق بارون گفتم دیگه برسیم خونه از این بارونا خبری نیست حسابی خیس بارون کردم خودمو :دی در مسیر راه از شهرهای "رامیان" ,"دلند" و "آزاد شهر" عبور کردیم..اوایل شهر "ساری" بودیم که تصمیم گرفتیم در یکی از اتاق های پمپ بنزین بخوابیم تا صبح که دایی یکم خستگیش در رفت ادامه حرکت رو انجام بدیم..اون شب خیلی خدا بهمون رحم کرد که اولا" اون کارمند پمپ بنزین بهمون جا داد و هم اینکه تصمیم گرفتیم راه رو ادامه ندیم!صبح که از خواب پاشدیم تازه متوجه شدیم بارون دیشب شده سیل و سیلاب شده قاتل جون مسافرا!!ولی از بسته بودن راهها خبر نداشتیم.. 

با وجود باریدن بارون صبح حدودای 9 حرکت کردیم به سمت بابل و آمل ..ساعت حددوای 12 بود که رسیدیم به جاده منتهی به فیروز کوه وقتی رسیدیم ته جاده دیدم همه دارن بر میگردن به خاطر اینکه جاده ها رو بسته بودن! در نتیجه همه راه اومده رو برگشتیم و رفتیم که از یه جاده دیگه بریم..رسیدیم به جاده ای که به طور مستقیم به کرج میرسید ولی اونجا هم بسته شده بود و تنها گزینه روی میزمون جاده رشت بود که باید کلی راهمون رو دور میکردیم تا برسیم به جاده رشت تا از رودبارو منجیل خودمونو برسونیم مقصد..تو مسیر راهمون از شهرهای مختلف,دریا رو تو ماشین قشنگ میشد دید.. و همین طور سیلاب هایی که داشتن میریختن به دریا.به شهرستان نور رسیدیم.اونجا بود که داییم با وجود عجله ای که داشت دلو واقعا" زد به دریا و بدون اینکه قبلا" قرار گذاشته باشیم,رفتیم دریا! عاشق این سورپرایزهام..دریا بدجور وحشی بود به طوری که کسی جرات نزدیک شدن بهشو نداشت..

دریا سه رنگ شده یود..جلوهاش سیلاب و پر از گِل , وسطها ابی و زلال اخراشم سبز!

وقتی رسیدیم جاده رشت ,به دلیل اینکه کلی ماشین از شمال میخواستن برگردن و تنها مسیر باقی مونده همین جاده بود , ترافیک سنگینی تو جاده برقرار بود که خیلی هم اعصاب خرد کن بود..ماشین قدم قدم میرفت جلو.رسیده بودیم رودبار..ناهار نخورده بودیم واز صبح تو ماشین بودیم..به امید اینکه هرچه زودتر برسیم خونه..ولی 11 شب شده بود و هنوز ترافیک سنگین بود..نزدیک سد رودبار زدیم کنار تا دایی یکم استراحت کنه و همین طور ماشین که 14 ساعت روشن بود..به گفته زنداییم رودبار شهر مارها ست.. و دلیل اینکه اونجا همش باد میاد اینه که اگه نیاد همه جا پر از مار میشه..چون خزنده ها و مخصوصا" مار ضدِباد هستن.تووی اون بیابون و با جاده ای پر از ترافیک , در حالی که 14 ساعت تو ماشین نشسته بودیم دیگه نا نداشتیم ..منم رو فرشی که داییم خوابیده بود خوابیدم..ولی همش میترسیدم از مار! دو ساعت بعدش شروع به حرکت کردیم و بالاخره بعد از 36 ساعت که تو شمال ول بودیم ساعت 5 صبح رسیدیم کرج!

۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۹:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Mohadeseh