دیشب پا سیستم بودم یهو یه جعبه پر شیرینی ناپلئونی جلوم سبز شد !! جا خوردم فک کردم تولدمه بعد یهو به خودم اومدم دیدم نه تولدم نیست دادشم بود .. گفت روز دختر مبارک.. یه گل تزئینی هم تو جعبه بود گفت برش دار ماله توئه !

ازش دلخور بودم سر یه قضیه ای که تو ماه رمضون اتفاق افتاده بود .. به حساب میخواست از دلم در بیاره .. البته میدونم حتما" مامی کلی نصیحتش کرده که خوب نیست خواهر و برادر با هم قهر باشن و اونم به غیرتش بر خورده رفته و مثلا" خواسته با این کارش منو خوشحال کنه..

ولی من میدونم نه داداشم عوض شده و نه من .. میدونم باز میتونه با اون رفتارش و با اون حرفاش منو ناراحت کنه و تا بیام باهاش صمیمی بشم دوباهر همون حرفارو میزنه و با حرفاش عذابم میده..

کاش مامی به جای اینکه تلاش کنه ما ها رو اشتی بده تلاش میکرد بفهمه من چ مرگمه که زود دلخور میشم و دادش چشه که این حرفارو بهم میزنه ..

نمیدونم چی بگم.. کاش همه ی دلخوری من از افراد دور وبرم با یه جعبه شیرینی حل میشد .. ولی واقعا" نمیتونم ..مامی ناراحته از ناراحتیه من .. میدونم به خودش احساس گناه میده و خودشو مقصر میدونه ولی کاش خودشو مقصر چیزای دیگه میدونست ..

کاش اونی که باید ,خودشو سرزنش میکرد نه مامان.. حجم دلخوری من .. کی میترکه ؟!

واقعا" دلم میسوزه واسه مامی .. و همچنین واسه خودم که حجم رنجشم اینقدر زیاده که نمیتونم مثل گذشته باهاش رفتار کنم ..

کسی از درونم خبر نداره .. همه میخوان بگم بخندم و شاد باشمو پر انرژی ولی کسی نمی فهمه که درونم یه سری ظرفه که پر شده و باید خالی بشه ...

گریه م گرفته :(