امام رضا ..

یه حس هایی باید نگه داشته بشه واسه خودِ آدم .. یعنی نوشتن درموردشون سختِ..

پارسال شبِ تولدِ امام رضا حالِ خوبی نداشتم.. وحشتناک بودم..وقتی نگاه میکنم به اون روزها و عجز و لابه هامو واسه یه چیزِ بی ارزش میبینم خندم میگیره! چیزی که اون روزها منو به حالتِ  افسردگی برده بود و الان اصلا" واسم مهم نیست! 

دو سال پیش زمانی که رفتم مشهد و درست لحظه ورودم به مشهد , یه اتفاقی افتاد که اگه مشهد نمی بودم رسما" دیوونه رو شده بودم!

همین یکی دو ماهِ پیش که قصد سفر بودم و هیچ دلم نمیخواست برم مشهد و حتی به پیشنهاد دوستم که میخواست یه سفر مشهد بریم با تور ولی من قبول نکردم(به دلایل شخصی) و بعد چند هفته ش یه سفر مشهدِ اجباری واسم جور شد!! که 2 هزار کلیومتر از غرب رفتیم شرق! و اتفاقاتِ عجیب و غریبِ بعدش باعث شده که الان حسِ خیلی خوبی داشته باشم.. گاهی همه ی دلخوشیِ آدم همین حس های خوبِ.. من به این دلخوشی ها زندم!