کاغذ کمه دیگه غمو دردام داره قد دریا میشه
هر روز توی دنیا یه نفر هست که داره تنها میشه
من قلبی و نشکستم من خسته تر از خستم
با دستای خیسم میپوشونم اشکامو زیر این بارون
میسوزونم هر روز نفسامو توی غربت این زندون
من قلبی و نشکستم مغرورمو وابستم*

یادش بخیر... گاهی نوشته های سالهای قبلم رو میخونم و باور نمیشه نویسنده اونا منم.. باورم نمیشه چنین نوشته هایی از ذهنم تراوش میکنه!

این روزها سخت میگذره... هم سخت و هم شیرین.. 

از وقتی اینستاگرامی شدم , دیگه نسبت به اینجا بی وفا شدم.. ولی بعضی حرفا هست که نمیشه تو اینستاگرام زد!

از 25 بهمن امسال تا همین فردا که روزِ آخرِ لحظات خیلی شیرینی رو تجربه کردم.. از 1 فروردینِ 94 تا همون 25 بهمن , روزهای افتضاحی داشتم.. پر از درد.. پر از پوست انداختن..پر از روزهایی که نمیدونستم میتونم با این حجم درد زنده بمونم یا نه! ولی 25 بهمن و دیدن یه آدم چنان قلبم رو هیجان زده کرده که از الان به خاطرِ بعد از آخرین ملاقات , دلگیرم.. نمیدونم بعضی آدمها چرا وارد زندگیت میشن اونم وقتی که اصلاً انتظارش رو نداری! چی میشه که با دیدن بعضی قلبت تند تند می تپه انگار میخواد از قفسه سینه در بیاد..نمیدونم.. 

این روزهای نزدیکِ عید و این اتفاق دم عیدی منو حسابی دپ کرده..روزهای نزدیک عید همین طوریم دلگیر هست دیگه چه برسه توام شدنش با کسی که دیگه معلوم نیست کی ببینیش!

*قسمتی از متن اهنگ علی لهراسبی_بنویس.